« جنبش چپ و معادله ای از کاشف « نسبیت » ( اینشتاین )
محمد عالم افتخار محمد عالم افتخار

 

                                                      (( قسمت چهارم ))

 

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

ALBERT EINSTEIN

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات

    و

                            استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »              (آلبرت اینشتاین)                                           

 

با اینکه پس از انتشار نخستین قسمت (( جنبش چپ و معادله ای از کاشف نسبیت ـ اینشتاین )) پیام های متعددی دریافت میداشتم و درین زمره پیام محترم دکتور میر سید احمد جهش هم بود ؛ اما ایشان که حالا در منطقه   کانادا تشریف دارند ؛ درین هفته توسط  تماس تلیفونی  با بنده  بیش از 40 دقیقه صحبت فرمودند و در موارد  مختلف قسمت های سه گانهء بحث متذکره و سایر آثار و اندیشه های اینجانب نقد و نظر و ملاحظه خویش را به طور بیحد صمیمانه و با صراحت لهجه و درک متقابل ابراز فرمودند .

حداقل در زنده گی من این کنش ابتکاری و پیشامد سازندهء جناب میر سید احمد جهش ؛ فوق العاده گی داشت و دارد ؛ و تصور میکنم  برای شاملان بالفعل و بالقوهء جنبش چپ و مردمی کشور نیز حایز اهمیت و سزاوار التفات نمونه وار ( به سان یک الگو ) میباشد .

با اینکه من و محترم سید احمد جهش تا سال های 1368 در کابل ـ در میکروریان ـ همسایه بودیم و روابط برادرانه و گرم و با معنویت بلندی داشتیم ؛ اما ایشان که دکتور جراحی در اکادمی علوم طبی ( شفاخانهء 400 بستر اردو) بودند ؛ با احساس های آزار دهنده ای که پیدا کردند ، تصمیم  به مهاجرت گرفته و بیرون از وطن رفتند . لذا در شرایط  فقدان راه ها و امکانات ایمین مخابراتی ارتباط شان با ما قطع شد . اینک همسایهء محترم اسبق از طریق انترنیت و مشخصاً بحث « جنبش چپ » مرا پیدا کرده اند و تا کنون چندین ایمیل با هم مبادله کرده ایم .

این شخصیت علمی و فرهنگی ی ویژهء کشور که حتی  پیش از مهاجرت کتاب  بزرگ  طبی  به  نام  « جراحی حرب » را پیرامون دستاورد های تجربی ی خود و همکاران شان در اکادمی علوم طبی نیز تکمیل و آمادهء چاپ ساخته بودند ؛ حسن نظری نسبت به من و مقالات و کتاب هایم  بروز دادند که اینجا درست نمیدانم بر آنها مکث نمایم

اما باید اکیداً تصریح نمایم که محترم جهش در جریانات و مطبوعات جنبش چپ افغانی و ایرانی  و فراتر مطالعات مستمر داشته علاوه بر تعقیب ویب سایت های افغانی ؛ ویبسایتی را در ایتالیا هم پیگیری مینمایند که مربوط اندیشه گاهی اکادمیک و یکی از صاحب نظران مطرح در سطح جهان امروز است و در مورد افغانستان و رویداد ها و تاریخ و فرهنگ و جنبش های آن تحقیقات و قضاوت های جالب و با ارزش و مهمی دارند . ایشان به خاطر ترجمهء آثار عمده مربوط به افغانستان از ویب سایت مذکور  کتباً تقاضای اجازه را هم نموده اند .

با این تذکر رأساً می روم بالای نقد ها ، نظریات و طرح های محترم دکتور جهش :

1 ـ  هیجان از دریافت یک « حلقهء مفقوده » در کلافی سر در گم :

نخستین مورد بسیار عمدهء تذکرات شان این بود که از طرز برخورد تحلیلی و نظری من  در مورد مذهب به طور کلی ، دین مقدس اسلام و قشر ملا ها و خادمان دینی به طور ویژه ؛ چنانکه « حلقهء مفقوده »  در یک کلاف سر در گم  را یافته باشند ؛ شادمان و متهیج و ارضا گردیده اند .

 ایشان فرمودند از بسی سالها نگران این بودم که  نه تنها برخورد ما بلکه در گسترهء وسیعتر منطقه برخورد جنبش های مردمی  با مسایل ایمانی و ضمیر و و جدان توده های مردم درست و دور اندیشانه و سازنده نیست . یا انفعالی و تسلیم طلبانه و انزوا جویانه است و یا افراطی و تخریش گرانه و تفتین آمیز . 

اینک که به یک برخورد تئوریک و نظری و تحلیلی بسیار بدیع و سازنده دست می یابم و آنهم از ناحیه دوست دیرین خودم ؛ برایم  سعادت  بزرگیست و یقین دارم  که اکنون  بر اشتباهات و ناتوانی های هلاکتبار گذشته  که فقط  دشمنان مردم در سطح  کشور و جهان را شاد می کرد و نیرو می داد ؛  فایق می آئیم .

ایشان به حیث نقطه ای در تولید بالاترین هیجان درین راستا ؛ این جملهء من در بحث گذشته  را نقل کردند که ملا امامیکه بر هدیره موعظه کرد با اینکه غافلانه چیز های زاید از حقیقت قرآنی و اسلامی میگفت ؛ مگر شخصیت قابل احترام و از همه مهمتر خود ؛ جزئی از تودهء مردم است . یعنی اینکه ما وقتی به خدمت تودهء مردم عزم و ادعا داریم ؛ ممکن نیست که ملا امام و پیش نماز و سایر خدام دینی  و ایمانی آن را حذف کنیم ، یا نادیده بگیریم و یا به انزوا برانیم .

2 ـ ابراز رضائیت از عمق اندیشه و طرز ارائهء یافته ها :

دومین مورد از تذکرات ایشان این بود که  در نوشته ها و آثار من عمق و پهنایی یافته اند و می یابند که کم سابقه است و در حال حاضر چندان با کسی در داخل و خارج کشور قابل مقایسه نیست .

تأکیداً افزودند  با تمام عمق و پهنا و پیچیده گی ذاتی ِ موضوعات ؛ طرز ارائه و بیان و قدرت قلمی و ادبی ؛  برای خواننده متوسط  خیلی  گوارا و مدد کننده و قناعت بخش است که این  ثروت  حاصل ریاضت های سختکوشانه و شاید هم مزایای استعداد متفاوت می باشد . لذا چیزی منحیث پیشنهاد  درین موارد ندارند .

3 ـ « جنبش چپ »  یا « جنبش مردمی » ؟! :

محترم دکتور جهش به این نظر اند که در آثار من ـ شاید منجمله به نسبت تنگنظری ها و قالبی اندیشی های عناصر خام و عقب مانده و چه بسا اصلاً به دلیل بی اندیشه گی ها ! ـ دامنهء جنبش  چپ  بسیار فراخ نشان داده میشود  ؛ اینگونه دید با اینکه به حقیقت تئوری های اندیشمندان کلاسیک و صاحب نظران پیشقدم معاصر جنبش ؛ هماهنگ یا نزدیک است ؛ اما برای ناظران امور و شاملان  ردهء متوسط  پیشروان و مطبوعات و روشنفکران چپ کنونی ی افغانی  ؛ تازه گی دارد .

با در نظر داشت این نظر ؛ نکته خیلی مهم و روانشناسانه و جامعه شناسانه در تذکرات  محترم سید احمد جهش ؛ این بود : از آنجا که اسمیهء « جنبش چپ » بنابر دلایل و عوامل متعدد در اذهان مردمان مختلف  بدنام ساخته  شده  و معروض به سوء تعبیر ها واقع گردیده است ؛ لذا بهتراست از اصطلاح « جنبش مردمی »  استفاده به عمل آید ؛ یعنی بر جنبش علاوه بر دید جدید ؛ نام جدید هم  برگزیده شود .

4 ـ ملاحظات در مورد مسایل بیولوژیک و فیزیولوژیک :

ضمن استقبال از اینکه در مباحث از دستاورد های مشخص علوم تخصصی برای فهما ساختن  مسایل اجتماعی و سیاسی  و تشکیلاتی  و فکری  و فرهنگی  بهره گیری شده است و میشود ؛ ایشان  تذکر دادند که مقداری در بیان وظیفه و فیزیولوژی ی غدهء هیپوفیز در نخستین قسمت  بحث « جنبش چپ ...» مبالغه شده است . ایشان تصریح کردند که بالاتر از غدهء مترشحهء هیپوفیز ؛ هیپتوتالاموس  وجود دارد که در تأمین ارتباط  مغز با ارگانیزم وظیفه اجرا میکند . در عین حال  افزودند  که  غدد مترشحه  تنها « هورمون » افراز میکند و تولید « انزایم » از وظایف آنها نیست .  

5 ـ چرا  اینشتاین ؟ و چرا  « استوپیدیا »؟؟

محترم  دکتور جهش  درین  رابطه ها  استفهام  مختصری کردند که  با همان اختصار هم  برایشان  پاسخ دادم و به قناعت رسیدیم . ولی همین استفهام مختصر  نشان میداد که هنوز شاید خیلی  ها دچار تعجب اند از اینکه اینشتاین که به گفته خودش ( از جمله در مقالهء « چرا سوسیالیزم ؟ » که به خواهش هیأت تحریر مجلهء «مانتی ریو یو» برای اولین شماره آن نوشته است ) تخصص در اقتصاد و علوم اجتماعی نداشته است تا تیز ها و معادلاتش به کار جنبش چپ که یک پارچه سیاست است ؛   آید و آنهم مقام مأخذ ، استنادی و تعیین کننده داشته باشد !

 جای اینشتاین سرحد میان ماده و انرژی و اعماق علم فیزیک است و تمام !

6 ـ ابراز آماده گی برای کمک های مالی و اقتصادی :

محترم دکتور جهش با مقدمه چینی دایر بر اینکه ما خوب یا خراب وظایف خود را در برابر فرزندان ما ادا کرده و آنانرا به جایی رسانیده ایم و حالا نوبت آنهاست که مارا دستگیری نمایند و اعاشه و اباته کنند ؛ فرمودند من قطعاً دریافتم  شما  با کار و مصرفیت  بزرگ و دامنه داری که فرا روی خویش  قرار داده اید ؛ دیگر نمیتوانید و نباید به مسایل مالی و تأمینات مادی خویش بیاندیشید و در جهت رفع آنها گام بردارید و وقت بگذارید . دولت و اجتماعی هم نداریم که شعور و فراست تأمین شما و مهیا ساختن فرصت ها برای چاپ و تکثیر آثار شما را داشته باشند و در همین حال صحت  جسمانی  و فراغت ذهنی ی شما برای پیش برد امور اشد ضرورت است ؛ بنابر این من حاضرم تا حدودی از لحاظ مالی برایتان مساعدت نمایم . من با ابراز سپاس بی حد از این پیشامد پر عطوفت و حاکی ازعالیترین فرهنگ ؛ آنرا موکل به زمان مقتضی درآینده کردم .

اینک به ترتیب معکوس ؛ تبصره های خویش در موارد یاد شده را  با اختصار هر چه ممکن ؛ به عرض میرسانم :

در مورد 6 :

با عرض احترام و سپاسگذاری مجدد ؛ خاطر نشان میسازم که این مورد  نه  فقط  در حصهء  یک چند فرد همچون من  مسأله  بوده و هست  بلکه  به ویژه با در نظر داشت وضع تولید  و معیشت و نابرابر ترین سیستم های توزیع نعمات مادی در جامعه و عادات و اعتیادات استوپیدیک  غیر اسلامی  چون دویدن های بیجا و بی شرایط و رقابتی و تجارتی و مافیایی ... مکرر در مکرر به اصطلاح سوی حج و کربلا و زیارات و اسراف های وحشتناک در عروسی ها و مرده داری ها  وغیره ، برای 99 فیصد اعضای تشکیل دهنده واحد های جنبش چپ ؛ عامه خلق و توده  که حدوداً نیم ایشان زیر خط فقر  زنده گی میکنند و بیش از 30 فیصد خانواده ها اصلاً محتاج گدایی و پناه بردن به  انواع چاره اندیشی ها و تدابیر مخالف شأن و کرامت انسانی برای زنده ماندن استند ؛ مسأله است !

به نظر من از آنجا که آبشخور اندیشه های دست راستی و دست چپی ی ما بیشتر منابع غیر آسیایی و غیر افغانی است و برای تفسیر و تأویل انطباقی ی آنها با شرایط  اقتصاد آسیایی و افغانی کم از کم به وجود اکادمی های بزرگ و دارای اهلیت های بالای علمی  ضرورت میباشد ؛ نسخه های بخصوص سازمانی مان در تقابل آشکار و نهان با واقعیت های زیستی ی ما قرار میگیرد .

با تمنای  پوزش از ندادن  تفصیلات بیشتر ؛ این مورد یکی از دغدغه های بزرگ و کلیدی ی من از سالیان بسیار پیش بوده است ؛ پس از تحقیقات و تتبعات و اندیشیدن های زیاد به اینجا رسیدم  که صرف نظر از استخوانبندی های اشکال سازمانی ؛ برای جنبش چپ در افغانستان یک پیشاهنگ دارای ته بنای اقتصادی ـ کوپراتیفی ضرورت است .

منظورم به هیچوجه سیستم تک حزبی نیست . احزاب و سارمانهای سیاسی که به هر دلیلی راغب یا موافق با این ایده نیستند ؛ میتوانند آزادانه  به راه خود بروند ؛ مگر مشروط بر اینکه کمبودات  و احتیاجات حقیقی و تجملی خود را با عرضهء خدمات پنهان به منابع قدرت و ثروت درونی و بیرونی ی دشمن مردم جبران نفرمایند .

به نظر من ؛ داشتن دغدغهء تولید و کار آفرینی و اشتغال زایی برای صفوف حزب ، هواداران  آن و عموماً توده های مردم  ؛ سیاسی ترین کار است ؛ تا اینکه کادر های ما بروند سر جوان یا پیری را گرم ساخته او را به حزب نزدیک و یا عضو  بگردانند ؛ خوبتر است که ایشان را به فعالیت مادی و اقتصادی نان آور و زنده گی بخش دعوت نمایند ؛ در حلقه های فعالیت تولیدی در کادر امکانات و تحت نظام کوپراتیفی رهبری شده و حمایت شونده از هر لحاظ  قرار دهند .

حالا گویا  قرار است که اولاً جوانان  و مردم  بیایند  به  فرمان حزب گردن  نهند و برایش  قدرت دولتی را توسط  قربانی های خود گرفته  بدهند و آنگاه  حزب  برایشان « نان ، لباس و خانه ..» آماده خواهد کرد . به فرض اینکه همین توقع هم درست باشد ؛ چیزی است در حد یک استراتیژی بزرگ !

ولی معلوم است که حسب ضرب المثل زیبای افغانی  با در آوردن ادا  و فریاد « بزک بزک نمیر ؛ جوی لغمان میر سد » نمیتوان شکم  کس را سیر و درد اورا دوا کرد  . نیل به قدرت سیاسی زمان لازم دارد ؛ و صرف  نیرو برای مبارزه . با تودهء مردم گرسنه و به حال خود رها شده  در سطح و سیاق افغانستان دم از شعار های تند و تیز خشک و خالی ی سیاسی ـ و آنهم چه بسا چپروانه ، سطحی  و کلیشه ای ـ زدن به معنای دور باطل پیمودن و اصلاً هیچ کار نکردن است !

وجود حد اقل توان اقتصادی باصطلاح « در حد بخور ونمیر » لازمهء هر « فرد زنده » است وانگهی ما باید در برابر قشر منتها درجه فاسد و ضد بشر دزد و چپاولگر مافیایی ؛ رشد یک طبقه متوسط دارای اخلاق و معنویات و کار آفرین و وطندوست  را پشتیبانی  و تشویق و تجلیل  بداریم  و همه متشبثان و فعالان بالفعل و بالقوه عرصهء اقتصاد و متعلقات آنرا با  یک چوب  نرانیم !

این ایده ها طئ کلی ترین طرح در مؤخرهء کتاب « جنگ صلیبی یا : جهاد فی سبیل الله » آمده و باز در مطلبی زیر عنوان « سلامی بر یک پیام »  به مناسبت  پیام آقای امر الله صالح  که  پس  از  ترک دولت آقای کرزی به دوستانش  فرستاده بود ؛ تکرراً به نشر سپرده شده است و البته اگر عمر وفا کرد ؛ به تحلیل و تفصیل بیشتر و با در نظر داشت تجارب نوین اقتصادی در هند و چین و افریقا و امریکای لاتین ... به آن پرداخته خواهد شد ؛ ولی امید اصلی این است که  در زمینه سایر اندیشمندان  نیز غور بفرمایند .

http://www.ariaye.com/dari7/ejtemai/eftekhar3.html

 در مورد 5 :

خوشبختانه من زمانی  به  پرسش « چرا اینشتاین؟» می پردازم که  فشرده ء زنده گانی ی این نابغه کبیر هم اکنون روی سایت های انترنیتی ارجمند افغانی که بحث « جنبش چپ » را انتشار میدهند ؛ قرار دارد .

چنین نبوده است که گذشته گان ما نمی اندیشیده اند و حتی بزرگترین راز ها و حقایق را  کشف  نمی نموده اند . بدبختانه عقب مانده گی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و فشار وحشتناک دیسپوتیزم شرقی دهان های آنانرا می بسته است ؛ منجمله به همین سبب نثر تحلیلی و علمی در کشور ما و بسا حصص مشرقزمین پا نگرفته و تنها زبان گویش بزرگان  ما که از بند و زندان و تیغ و تیر جلادان حاکم ؛ چار صباحی جان به سلامت برده اند ؛ زبان شعر بوده است .

از این جمله حافظ با رندی تمام از حقیقت عظیمی سخن میگوید :

پیر ما گفت : خطا بر قلم صنع نرفت    آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

با اینکه نظام طبیعت ؛ به طور اغلب با انتظام است ؛ ولی عوامل متضادی در آن همزمان بر پدیده  ها اثر میگذارد و در خیلی از موارد میتواند  بی انتظامی و حتی آشوب رخ دهد . درین سلسله ؛ عوامل مؤثر متضاد  بر جنین بشر و مراحل بعدی ی رشد و رسش و تکامل هر فرد اصولاً  بی نهایت است . از این لحاظ فرزندانی از بنی آدم به دنیا آمده اند و می آیند که حتی چیزی به مصداق مغـز  ندارند .

اما در قطب دیگر از بنی آدم فرزندانی دارای مغز و دماغ کاملاً اسثتایی هم متولد میشوند .

در تحقیقاتی که پس از مرگ ؛ بر روی مغز اینشتاین انجام گرفت ؛ نزد محققان در سراسر جهان به ثبوت رسید که مغز این ابرمرد ؛ تفاوت های بارزی با یک مغز متوسط آدمی داشته است .

بدینجهت چیزی که آینشتاین خود آنرا « معادله » میخواند ؛ معنای فوق العاده ای پیدا میکند .

همزمان با تأسیس دولت اسرائیل ؛ ذوات و مقامات حاکمهء یهود با اصرار بیحد از اینشتاین خواستند ؛ که منحیث تیمن و به عنوان سمبول برازنده ؛ مقام اولین رئیس جمهور اسرائیل را بپذیرد . اینشتاین که خود  به خانواده یهودی  متعلق بود ؛ ابتدا با ملایمت و احترام کارانه این درخواست را رد کرد ؛ ولی شله گی سیاسیون یهود بالاخره وی را عصبانی ساخت ؛ و زمانیکه آخرین تقاضای لجوجانه را دریافت میکرد ؛ پاسخ کتبی آماده در دست داشت و بلافاصله آنرا به اورندهء درخواست که آدمی کمی هم نبود ؛ داد و درب منزل خود را بست .

پاسخ اساساً چنین بود :

 « ... سیاست امر لحظه است من با معادله سروکار دارم که به ابدیت تعلق دارد !»

بنده  درین بحث : معادله آینشتاین را پیش روی جنبش عظیم چپ  کشور خود و احتمال  چپ جهانی گذاشته ام ؛ و این مسلماً به عدد قیاس ناپذیر بالاتر از فرضیه ها و تئوری های معمول تخصصی  و فلسفی است . از یک سو با دقت متفکرانه و از دیگر سو با ادامهء بحث در می یابیم و در خواهیم یافت که این معادلهء اینشتاین دقیقاً دوام معادله های نسبیت خاص و نسبیت عام است و اینکه  با  علامات ریاضی هم  نشان داده  نشده است ؛ دلیل نمیشود که آنرا سخن تصادفی بگیریم .

بنده  بدبختانه ریاضیات عالی بلد نیستم  با آنهم احتمال میدهم  که این معادله اگر قرار بود با علامات ریاضی نشان داده شود ؛ شاید سلسله اعداد و ارقام و نماد ها و عملیات و اشاراتی ...را احتوا میکرد که توماری چندین برابر دور کرهء زمین را به خود اختصاص میداد .

من از خواننده گان گرامی احترامانه می طلبم کم از کم یکی دو سوال از این قبیل نزد خود مطرح کنند و سعی نمایند توسط اندیشیدن و تفکر به آن پاسخ دهند :

ـ چرا جنبش و مبارزه ؟

ـ ما ( افراد و کتله های بشری ) چرا ناگزیریم مبارزه کنیم و حتی بجنگیم ؛ بکشیم و کشته شویم ؟

ـ چرا حق و باطل ؟

ـ چرا ظلم و عدالت ؟

این بند و بساطی که نوع بشر در عالم پهن کرده و حتی به میزان وخیمی ؛ خود حیات و طبیعت را جداً به مخاطره انداخته جز با معادلهء اینشتاین ؛ با کدام  تیز و تئوری ی دیگر میتواند  فهمیده  شود  و یا توضیح داده شود ؟

در رابطه به اینشتاین ؛ گفته اند :  او عالم صغیر بود که تمامی عالم کبیر را در خود گنجانیده بود !

 

در مورد 4 :

درین راستا من صلاحیت تخصصی ندارم  و مطالب اینچنینی را هم  برای مقاصد  معـرفتی  و فلسفی استفاده میکنم نه تخصصی . اما اینکه هیپوفیز سلطان غدوات مترشحهء داخلی است ؛ سخن من نیست و آنرا از برنامه های ستلایتی  دکتوران با صلاحیت  فیزیولوژی و غدد مترشحه ؛ که اتفاقاً چندین بار به تکرار شنیده و از توضیحات شان در باره قانع شده ام  ؛ اقتباس نموده ام . ضبط این برنامه ها را نیز دارم .

تصور میکنم هیپو تالاموس باید قسماً غدهء درون مغزی و رابط  پیام های مغز به هیپوفیز باشد  و به هرحال  تا کنون عقیدهء غالب متخصصان غدوات ؛ مشعر بر خاص تر بودن وظایف هیپوفیز است  تا جائیکه به آن لقب سلطان غدوات درون ریز اعطا شده است . وانگهی هنوز علوم ؛ بخصوص درین عرصه ها زیاد مسایل را باید باز گشایی نمایند و لذا احکام و استنتاجات کنونی دارای اهمیت نسبی میباشند ؛ منجمله لا اقل من خبر ندارم که تجربه ای صورت گرفته است تا معلوم شود که  در غیاب هیپوفیر ؛ نظام اندو کرین یا فیزیولوژیک موجود حیه چه حالتی پیدا مینماید ؟

ولی توضیح دکتور صاحب جهش در مورد متفاوت بودن هورمون و انزایم و اینکه غدوات مترشحه انزایم تولید نمیکنند ؛ برای دقیق تر شدن فهم علمی ی من مدد کرد !

 

در مورد 3 :

پیشنهاد داکتر صاحب جهش برای استفاده از اصطلاح « جنبش مردمی » به جای «جنبش چپ»  جداً مهم است . ولی ما  به خاطر پیاده کردن آن با مشکل  قرار داد اجتماعی ی جهانی رو به رو میشویم . اصطلاحات سیاسی و علمی  و فلسفی و  مذهبی ـ مخصوصاً که مسبوق به سوابق باشند ـ به آسانی  و توسط  یک طرح و پیشنهاد و استدلال از یک زاویه ؛ قابل تعدیل نیستند .

فقط  دانشمندان و اندیشمندان تثبیت شده و مورد احترام  و اعتنا در سطح جهانی ؛ میتوانند در ساحات خاص که خود  کشف و اختراع کرده اند ؛ اصطلاح و نام بخصوصی بالای آن بگذارند که سپس  در مراجع معتبر علمی ثبت  و آهسته آهسته  مصطلح و مروج  یا « قرار دادی » میشود .

« بد نامی » به غیر حق و با فتنه و شرارت هم اتفاق می افتد که ربطی به  ماهیت و حقیقت موضوع منجمله « جنبش چپ » ندارد . چنانکه همین اکنون نام « اسلام » را به ویژه در غرب ؛ منتها درجه « بد » کرده اند . مسلم است که با تغییر نام « اسلام » نه بلکه با ثبوت و افتابی کردن حقیقت اصیل اسلام و برائت گرفتن آن از تروریزم و توحشی که تحت این نام به راه انداخته شده ؛ میتوان ـ« بدنامی » را بدل به « نیک نامی » کرد !

 

در مورد 2 :

مِنحیث  یک فرد بشر با ضعف ها و ناتوانی هایی که هست و خودم از آن ها حدوداً خبر دارم ؛ آرزومندم  قضاوت های توأم  با دقت و عادلانهء دیگران هم چنین باشد . یک دنیا ممنون نسبت این کوچک نوازی و تشویق و انرژی بخشی ی جناب دکتور جهش !

 

و اما در مورد اول :

واقعیت یگانه همین است که ما نه اینکه برای تودهء مردم گلو پاره می کنیم  بلکه حیات و ممات و بود و نبود ما وابسته به تودهء مردم است  .

من در اوایل این بحث نشان دادم که توده ؛ لزوماً ایمان دارد ؛ چرا که ایمان داشتن  حد اقل  برای گونهء کنونی ی نوع بشر ضرورت ارثی است و کود ژنتیکی  را حایز میباشد . اما مسایل ایمانی ی توده های بشر منجمله پابندی به مناسک معین و حساسیت در قبال نماد ها و سمبول های ایمانی  میتواند در همه جا و حتی همه کس در یک کتله ؛ دارای قوت و ضعف باشد .

نیز روشن کردم که کوایف ایمانی ی افراد « فردیت » دارد ؛ و هزاران عامل در آن مؤثر است . وضع معیشتی و جغرافیایی و حدود ارتباطات و اختلاط ها با همکیشان و اهالی سایر کیش ها  در تشدید  یا تضعیف انگیزه های ایمانی که به گونه تعصبات بروز مینماید ؛ فوق العاده مؤثر است ؛ ولی  حتی  در شرایط  تحولات سریع اقتصادی ـ اجتماعی  هم تحول در روبنا و فرهنگ به طور عام و تحول در باور ها و وجدانیات افراد به طور اخص خیلی بطی رخ میدهد .

بدینجهت تشبث به تحولات فرهنگی که غالباً تحت نام انقلاب فرهنگی ( مثلاً در چین یا ایران ) صورت گرفت ؛ جز فاجعه و مرگ و تباهی تقریباً نتیجه دیگری به بار نیاورد .

لذا جنبش چپ اساسمند و خردمندانه هرگز در پی انقلاب فرهنگی و بخصوص انقلاب روانی در جامعه نیست و نمیتواند باشد . پس نمیتواند خود را در گیر مسایل روانی و ایمانی و حتی  به  طور عام فرهنگی ـ فولکولوریک  جوامع کند . ( ولی دشمنان سعی نهایی میکنند که او را در گیر همین باطلاق ها بکنند !)

آماج های جنبش چپ ؛ سیاسی  و سپس اقتصادی ـ اجتماعی یعنی تحولات زیربنایی اند . فقط وقوع تحولات ژرف در زیربنا و یا پیدایش و شگوفایی زیر بناهای جدید ـ  و در عصر کنونی همراه  با  گسترش تکنولوژی های جدید ـ راه ها را برای تحولات مثبت و به موقع فرهنگی و بعد ها  تحولات اخلاقی و روانی  هموار میسازد .

اکنون کودکی  که ابتدایی ترین تخمین های ریاضی را بلد باشد ؛ میتواند بگوید که غالباً این  پروسه عمر چندین نسل را ضرورت دارد .

اینک نسلی که تازه « در خم یک کوچه » است ؛ با کدام خرد و منطق میتواند حالاتی را توقع داشته باشد که در بهترین اوضاع و احوال ؛ ممکن است  کار یا امکان 5 ـ 6 ـ 10 نسل پسین باشد .

در همین حال هیچ کاری درین دنیا آسانتر از به نقد و به سخریه کشیدن باور های هزاران ساله ؛ نماد ها و آثار و سمبول ها و صحف و غیرهء آنها نیست ! این کار نه  نبوغ  کار دارد و نه مطالعات  و تحقیقات و ریاضت کشی ها و دود چراغ خوردن ها و همچون اینشتاین زنده زنده به اسکلیت محض مبدل شدن ها .

نبوغ و قدرت علمی و تحقیق و مطالعه و کشف و ابداع در یافتن دیالکتیک  گذشته و امروز و آینده ؛ یافتن دیالکتیک علم وساینس  با اسطوره و سنت  و یافتن دیالکتیک عقل با ایمان  و اندیشه با باور  مضمر است و برای آنها اشد ضرورت میباشد .

به طور یک اصل  نمی توان با توده بود و با ایمان و باور و مقدسات  او نبود !

و تا زمانیکه سرزمینی چون افغانستان به اوضاع تاریخی اروپای قرن 18 و 19 و 20 نرسیده است ؛ نمیتوان اندیشه ها و تئوری های آن سرزمین ها را مستقیم یا التقاتی در اینجا ؛ حتی مطرح کرد . ما چه ساده قانون جابرهء تقدم ریز بنا بر روبنا و اثر گذاری اندک روبنا و مؤسسات روبنایی بر زیر بنا را فراموش میکنیم و چه بسا اصلاً آنها را درک نمی نمائیم .

چون  این موضوع که چگونه میتوان و باید با توده های مؤمن و مراجع تقلید مذهبی ی آنها تعامل کرد ؛ بحث دقیق تر و مشخصتر و تفصیلی تر می طلبد ؛ تا ملاقات دیگر ؛ بدرود !


December 12th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات